اردیبهشت اومد!
سللام جیگر طلای مامان چه طوری نفسم؟ این ماه کلی سرمون شلوغ بود دوره، مهمونی خونه گلاره جون رفتیم که اسم یاسمن جون و شیما جون در اومد. بعد چننننند ماه دوستامون و دیدیم و خیللللی لذت بردیم. کاملا معلوم بود که تو هم دلت خیلی واسه دوستات تنگ شده بود. خلی ذوقمردی. کلی هم با دوستات بازی و بپر بپر کردی :دی سبحان که اومد، بنیتا جون که صاحب خونه بود اومد دم در ، تا سبحان و دیدی، بنیتا رو میزدی کنار که اون بهش دست نزنه!دو سه بار هم این کار و کردی، اصلا اجازه نمیدادی بنیتا نزدیک سبحان بشه خخخخ رادین هم هی میومد نزدیکت دوست داشت بهت ابراز محبت کنه، در یک فرصت طلایی اومد بغلت کرد و بوسیدتت، مبعد زود رفت پیش مامانش. قربون اون همه عشق و محب...
نویسنده :
مامان حدیث
11:57